می خواهم معلم بمانم

محمدرضا نیک نژاد

ص آخر روزنامه شهروند،26  بهمن 92

پیش کش به محمد قاضی زاده و همه دانش آموزان افغانم.

در دفتر دبیران نشسته بودم که معاون گفت:آقایی با شما کار دارد. جوانی ریزنقش را دیدم که از سرما کلاه مشکی اش را تا مرز ابروانش پایین کشیده بود و با دیدنم جلو پرید و دستم را بوسید! شرمگین دستم را باشتاب کشیدم و چهره اش را بوسیدم. هنوز نشناخته بودمش. کمی که خیره شدم،ذهن آشفته ام پاسخ اش را یافت. او محمد است،"محمد قاضی زاده" دانش آموز خوبِ دوم و سوم ریاضی فیزیک. چند سال پیش در همین دبیرستان درس می خواند و از دانش آموزان با اخلاق و درس خوان بود. با پشتکار و انگیزه در دانشگاه پذیرفته شد. اما پس از اندک زمانی اخراج شد! چرا که محمد افغان بود! بخاطر تابعیت اش نمی توانست در دانشگاه های ایران درس بخواند،اگر هم می توانست هزینه ها سرسام آور بود. از این رو محمد وادار به ترک ایران و پدر و مادرش شد و به هرات رفت. اکنون در دانشگاهِ دولتی هرات در رشته ای بنام ریاضی فیزیک درس می خواند. او  با ویزای زیارتی یک ماهه به ایران آمده و چند روزی را به دیدار پدر و مادرش در تهران می گذراند و پس از آن،باز هم هرات و درس و دانشگاه و تنهایی! اما دوری و تنهایی از مهر و معرفت او نکاسته بود. در دوران معلمی ام شماری دانش آموزِ افغان داشته ام. بی گمان آرامترین،مهربان ترین،بی دردسرترین و ... دانش آموزان کلاسم بوده اند و هستند. بارها دیده ام که بچه های افغان مورد آزار همکلاسی های خویش قرار می گیرند و شوربختانه نگاه جامعه در این زمینه در مدرسه ها هم بازتاب یافته و با توجه به ساختار اجتماعی- حقوقی کشور در برابر زیرپا گذاری حقوق انسانی و شهروندیشان بسیار آسیب پذیر و ناتوانند.   با این رو برادران و خواهران افغان باز هم در کشور خدمت رسانی می کنند و بسیاری از کارهایی را که بسیاری از ما تن به آنها نمی دهیم،انجام می دهند. اما چیزی که در این میانه کمتر به چشم می آید این است که بسیاری از آنها در ایران زاده شده اند و شاید بیش از آن که افغان باشند،ایرانی اند. آیا ایرانی و افغانی و فرانسوی و ...  بودن،بیش از فرهنگی است که شهروندان در سپهرش روزگار می گذرانند؟ ما به عنوان ایرانی کمتر با آموزه های نوینی مانند مدارا با دیگر نژادها،مذهب ها،قومیت ها آشناییم و بیگانه ستیزی و دیگر هراسی،در تار و پود زندگانی فرهنگی مان پنهان است و گاهی چهره ناخوشآیند خویش را نشان می دهد. بی گمان کمبود آموزش های وابسته به مدارا در ساختار آموزشی، بی اندازه احساس می شود و فرادستان آموزشی باید هر چه زودتر این گونه کنش های آموزشی را در برنامه های درسی بگنجانند. اما درباره رفتار مهرورزانه محمد. گاه گاهی از معلمی خسته می شوم،دست مزد پایین اش آزارم می دهد،سر و کله زدن با دانش آموزان گریزان از آموزش به مرز سکته ام می برد،افت آموزشی بی داد می کند و تلاش هایم آب و هاون را به یادم می آورد،دانش آموزان پر شمار،که از هر فرصتی برای دست انداختن من و همکلاسی هایشان بهره می گیرند،تنم را می فرساید. اما گاهی هم محمدهایی هم می آیند،یا پیامی می دهند و یا تماسی می گیرند و یا در فضای مجازی مرا می یابند و به خوبی یادم می کنند. برخی نیز از کامیابی های درسی،اجتماعی و اخلاقی خویش را،به من نسبت می دهند. این خستگی و فرسودگی را از تن و جانم می زدایند و توانی پیشکشم می کند و برای ادامه و جانی دوباره به کالبدم می دمند. از این رو گویا جوان تر از گذشته می شوم و می خواهم همیشه و همواره معلم باشم و بمانم.

http://shahrvand-newspaper.ir/default/default.aspx?no=219&dn=0&pid=20&rnd=LwomQ1&p=&y=92&m=11&d=26#

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد