در سوگ دوست

    

شب پیش این پیامک را دریافت کردم"با عرض سلام بنده بعنوان برادر داود یوسفی به اطلاع شما می رسانم که ایشان امروز فوت کردند و فردا مراسم تشیع پیکر ایشان را خواهیم داشت" من که چند روز پیش پیامکی با همین درونمایه و البته به شوخی دریافت نموده بودم، پاسخ آن را دادم که "چه چیزی را فُوت کردند؟ و کمی خندیدم. اما پس از چند لحظه همراهم زنگ خورد و کسی که خود را دوست داود خواند آن پیامک را شوخی ندانست و با بغضی در گلو این رخداد را تایید کرد. از آن پس بود که همه ی اندامم به لرزه افتاد و به یک باره گریستم. داود را سال ها بود می شناختم. متولد 1355 بود و زاده ی علی گودرز از شهرهای لرستان. بسیار بی چیله- پیله،خوشرو و شوخ بود. سال ها در دبیرستان کنونی من،مشاور بود و گاهی نیز معاونت می کرد. در سال های اعتراض های صنفی با ما همدل بود و همواره می گفت که ای کاش رسمی بود تا مانند فرهنگیان دیگر در کنش های صنفی شرکت می نمود،اما از دیده شدن و به باد رفتن همه زحمت هایش می هراسید. دو سال پیش هنگامی که طرح فراخوان از سوی حاجی بابایی مطرح و پیگیری شد، او وادار به کوچ به دبستان شد.

شب پیش این پیامک را دریافت کردم"با عرض سلام بنده بعنوان برادر داود یوسفی به اطلاع شما می رسانم که ایشان امروز فوت کردند و فردا مراسم تشیع پیکر ایشان را خواهیم داشت" من که چند روز پیش پیامکی با همین درونمایه و البته به شوخی دریافت نموده بودم، پاسخ آن را دادم که "چه چیزی را فُوت کردند؟ و کمی خندیدم. اما پس از چند لحظه همراهم زنگ خورد و کسی که خود را دوست داود خواند آن پیامک را شوخی ندانست و با بغضی در گلو این رخداد را تایید کرد. از آن پس بود که همه ی اندامم به لرزه افتاد و به یک باره گریستم. داود را سال ها بود می شناختم. متولد 1355 بود و زاده ی علی گودرز از شهرهای لرستان. بسیار بی چیله- پیله،خوشرو و شوخ بود. سال ها در دبیرستان کنونی من،مشاور بود و گاهی نیز معاونت می کرد. در سال های اعتراض های صنفی با ما همدل بود و همواره می گفت که ای کاش رسمی بود تا مانند فرهنگیان دیگر در کنش های صنفی شرکت می نمود،اما از دیده شدن و به باد رفتن همه زحمت هایش می هراسید. دو سال پیش هنگامی که طرح فراخوان از سوی حاجی بابایی مطرح و پیگیری شد، او وادار به کوچ به دبستان شد. از شکایت ها و دیدارهایش با مدیر کل تهران پاسخی نگرفت و پس از هشت سال کار در دبیرستان راهی دبستان شد و آموزگار پایه دوم گردید. در گزارشی که درباره طرح فراخوان داشتم با او نیز گفتگو کردم و بسیار خوب توانست از پس پرسش های من برآمد. از تابستان نیز که اجرای 6-3-3 جدی شد، بازهم با او تماس گرفتم و گفت که در پایه دوم است و اگر به پایه ششم می رفت نمی توانست به آسانی به دبیرستان برگردد. به هر روی او سختی های فراوانی را بر خود هموار نمود تا روزی بتواند در جرگه ی معلمان رسمی درآید و از این همه فشار و استرس رهایی یابد! امروز روی سنگ غسال خانه او را آرام دیدم و از شیطنت ها و شوخی های همیشگی اش خبری نبود. ولی بی ریا تر از همیشه تن سیمین خود را به دست غسال ها سپرده بود تا اندامی را که پزشکی قانونی برای تعیین دلیل مرگ تکه تکه اش کرده بود، برای واپسین سفر پاکیزه کند و با لباسی سپید که از کت وشلوار عروسی فرسنگ ها دور بود، به زیر فشارِ خروارها خاک رود تا شاید از این همه فشارهای زندگی برهد. مرگ اش باور کردنی نبود، دوست سی ساله اش می گفت دل دردی داشته و به همین دلیل به بیمارستان می رود. دکترها می گویند پیچشِ روده است و باید به شتاب جراحی شود. جراحی چهار ساعت به درازا می کشد و پس از به هوش آمدن دوباره بد حال شده و به کما می رود و پس از چند ساعت فوت می کند به همین سادگی! خانواده چشم براه نظر پزشک قانونی هستند تا بتوانند از بیمارستان و دکترها شکایت کنند اما از این کار چه سود! داود دوست داشتنی دیگر رفته است. او مجرد بود و همین موضوع او را همواره در میانه ی شوخی های همکاران قرار می داد و هر کسی برایش همسری دست و پا می کرد و او نیز مشتاقانه اما نه جدی به سخنان همه گوش می داد و پس از چند لحظه همه پیشنهادها را با این جمله که کسی نمی تواند مرا تحمل کند به فراموشی می سپرد.آهسته آهسته موهایش جو- گندمی شده بود و ناپایداری شغلی او را از تصمیمی جدی درباره زندگی مشترک به شک می انداخت و چه خوب شد که امروز تنها مادر و خواهرانش تنها زنان داغ دیده بودند و کودکی به بدرقه پدر مسافرش  نیامده بود. او بر خلاف بسیاری از ما"صبح ها نقابی به صورت" نمی زد و "ساده بود چه در باجه ی یک بانک چه در زیر درخت" و این رویه او را بسیار دوست داشتنی و خودمانی می کرد. هنگامی که خبرنگاری برای تهیه ی برنامه ای درباره ی ارزشیابی توصیفی به من زنگ زد و از من خواست آموزگاری- غیر کانونی - برای شرکت در برنامه ای با همین موضوع در شبکه چهار سیما معرفی کنم به پیشنهاد دوستی شماره او را به خبرنگار دادم او  در آن برنامه چه خوب درخشید و آبرو داری کرد بر خلاف کارشناسانی که فرسنگ ها از آموزش دور بودند توانست دغدغه های اصلی دانش آموزان و آموزگاران را بازتاب دهد. اما امشب داود نخستین شب خود در خانه ی تازه اش را به تنهایی سپری می کند. او امشب می تواند بی فشارهای زندگی دمی بیاساید و آرام گیرد. داود جان رنج سفر بر تو هموار،منزل نو مبارک و شب خوش!    

نظرات 1 + ارسال نظر
جوادی شنبه 20 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:51 ق.ظ

نوشته ای پراحساس ولی ناراحت کننده بود پایدار باشید

سپاس از شما آقای جوادی گرامی. تندرست و پایدار باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد